• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خاطرات شهدا

27 آبان 1395 توسط سیده مطهره

🔹گفت: چیکار دارے میکنے ؟ 

گفت: دارم قبر میسازم برا خودم تو مسجد .

گفت : قبره کوچیک نیست؟

گفت: قرار من با امام ” حسین ” اینه که 

سرم قطع شه ، جنازمو که میارن قبره به

 همین قد بسه :|
🔹رفت جبهه و اومد سرش قطع شد بود …

جنازه رو که اوردن دیدن قد قبریه که باید ؛ همین جورے بوده …
🔹گفت : خیلی دوس دارم ظهر عاشورا 

شهید شم یعنے میشه ؟

نگاش میکردیم،چه حرفا میزنه!…
🔹بچه ها شـــــهدا برای خدا ناز میکردن ؛

برای امام حسین ناز میکردن ؛

امام حـــــسینم نازشونو میخرید …
🔹داشت جعبه مهمات ها رو جابه جا میکرد میذاشت تو ماشین یدفعه جعبه مهمات ترکید منفجر شد …

گرد و خاک که تموم شد 

دویدیم سمتش دیدیم سرش قطع شده

افتاده اون ور 

نگاه کردیم ظهر عاشوراست …:|
چرا شـــــهدا دل ادم و میبرن؟ 

چون سیم اینا وصله ….. 
” شـــــ🌷ـــــهید شیرعلے سلطانے “
❤️السلام_علیک_یا_انصار_اباعبدالله❤️
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس