خاطرات شهدا
🔹گفت: چیکار دارے میکنے ؟
گفت: دارم قبر میسازم برا خودم تو مسجد .
گفت : قبره کوچیک نیست؟
گفت: قرار من با امام ” حسین ” اینه که
سرم قطع شه ، جنازمو که میارن قبره به
همین قد بسه :|
🔹رفت جبهه و اومد سرش قطع شد بود …
جنازه رو که اوردن دیدن قد قبریه که باید ؛ همین جورے بوده …
🔹گفت : خیلی دوس دارم ظهر عاشورا
شهید شم یعنے میشه ؟
نگاش میکردیم،چه حرفا میزنه!…
🔹بچه ها شـــــهدا برای خدا ناز میکردن ؛
برای امام حسین ناز میکردن ؛
امام حـــــسینم نازشونو میخرید …
🔹داشت جعبه مهمات ها رو جابه جا میکرد میذاشت تو ماشین یدفعه جعبه مهمات ترکید منفجر شد …
گرد و خاک که تموم شد
دویدیم سمتش دیدیم سرش قطع شده
افتاده اون ور
نگاه کردیم ظهر عاشوراست …:|
چرا شـــــهدا دل ادم و میبرن؟
چون سیم اینا وصله …..
” شـــــ🌷ـــــهید شیرعلے سلطانے “
❤️السلام_علیک_یا_انصار_اباعبدالله❤️
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃